کد مطلب:129766 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:212

سرنوشت حرملة بن کاهل
منهال بن عمر گوید: چون قصد بازگشت از مكه داشتم، همراه بشر بن غالب، برای خداحافظی نزد امام زین العابدین رفتم. حضرت فرمود: ای منهال، از حرملة بن كاهل چه خبر داری؟ گفتم: در كوفه زنده است. حضرت دستها را بلند كرد و سه مرتبه فرمود:


پروردگارا گرمای آهن را به او بچشان! منهال گفت: هنگام حضور مختار در كوفه نزد وی رفتم و او را بیرون از خانه اش ملاقات كردم. گفت: ای منهال، آیا نمی خواهی در این حكومت با ما شریك شوی؟ من به اطلاعش رساندم كه در مكه سكونت دارم. او رفت تا به الكناس رسید و در آنجا ایستاد. گویی چشم به راه بود. دیری نگذشت كه مردم آمدند و گفتند: ای امیر، مژده باد شما را كه حرمله دستگیر شد. چون او را آوردند، گفت: خدایت لعنت كناد. سپاس خداوندی را كه مرا بر تو چیرگی بخشید. پس گفت: قصاب! قصاب! چون قصاب آوردند فرمان داد كه دست و پایش را ببرد. سپس گفت: آتش! آتش! چون آتش و هیزم آوردند، او را سوزاند... [1] .


[1] ذوب النضار، ص 121.